رسالت
«مشروطه، انقلاب اسلامي و توهمات ليبرالها» عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم صالح اسکندري است كه در آن ميخوانيد:
در دنيايي که به تعبير ژان بودريار تصوير، واقعي تر از واقعيت است واقع نمايي بسي دشوار مي نمايد. حال با اين وصف واقع نمايي در تاريخ به مراتب سخت تر و مسيرش صعب العبور تر است. اما شايد بتوان با مقايسه و تطبيق جزء به جزء راهي به سوي واقعيت گشود و مانع از القاي سوء برداشت هاي دانسته و يا نادانسته در افکار عمومي شد. طي چند روز گذشته برخي روزنامه هاي وابسته به يک جريان فکري خاص در کشور به بهانه سالگرد مشروطه با ارائه تحليل هاي ناصواب و توسل به احتجاجات صحيح و سقيم ضمن وارونه نمايي واقعيت نهضت عدالت خواهي و مشروطه ايراني تلاش کردند در مرداب گل آلود فتنه ماهي خود بگيرند و در تنور پرستيژ مشروطه خواهي نان خود بپزند. در ادامه با تطبيق بخش هايي از مشروطه و دستاوردهاي بي نظير انقلاب اسلامي تلاش مي کنيم با عينک واقع بيني به اين واقعيت مهم و تاثير گذار در تاريخ معاصر انقلاب اسلامي نظري بيفکنيم.
1- مرحوم آيت الله ميرزا محمدحسين نائيني (ره) صاحب “تنبيه الامه و تنزيه المله” در کتاب خود با اشاره به رويايي که خود ديده اند مي نويسند: “چند شب قبل از اين در عالم رويا خدمت مرحوم آيت الله آقاي حاجي ميرزاحسين تهراني- قدس سره- نجل مرحوم حاجي ميرزا خليل- طاب رمسه- مشرف و پس از التفات به رحلت ايشان و گرفتن طرفين رداي مبارکشان براي استفاده، و امتناع ايشان از جواب مسائل راجعه به عالم موت و نشئه برزخ و آخرت و تمکين از جواب مسائل ديگر، سئوالاتي عرض شد و از لسان مبارک ولي عصر- ارواحنا فداه- نقل جواب فرمودند. بعد از ختم آنها عرض کردم: اهتمامات شما را در خصوص مشروطيت چه فرمودند؟ حاصل عبارت جواب اين بود؛ حضرت فرمودند: مشروطه اسمش تازه است مطلب که قديمي است، مثالي که متضمن به تشبيه باب که شرحش در نظرم نماند، ذکر فرموده، بعد به اين عبارت گفتند: حضرت فرمودند: مشروطه مثل آن است که کنيز سياهي را که دستش آلوده باشد به شستن دست وادارش نمايند انتهي”.
مرحوم نائيني ذيل بيان اين رويا بر اين نکته تاکيد مي کنند که سياهي کنيز اشاره است به غصبيت اصل تصدي، و آلودگي دست اشاره به همان غصب زائد و مشروطيت چون مزيل آن است، لهذا به شستن يد غاصبانه متصدي تشبيهش فرموده اند.
اما به نظر مي رسد آنچه که بيشتر از اين معنا افاده مي شود سياهي کنيز است که با شستن و نشستن، اين جوهره پاک نخواهد شد. مشروطه، جمهوري و دموکراسي هيچ کدام مشروعيتي براي حکومت نيستند. حکومت از آن خداست که البته در مقابل استبداد، مشروطه در بهترين حالت “اکل ميته” است. صرف نظر از اينکه همين مشروطه در واقعيت برخلاف تمام تصورات علما از کار درآمد و تازه فريادهاي شيخ فضل الله نوري (ره) برايشان معنا شد.
اما امروز در حکومت اسلامي اتقان مشروعيت بر دال برتر ولايت فقيه است به حسب حاق حقيق، اين حکومت از آن خداست و هر حکومتي که از آن غيرخدا باشد، طاغوت است. اگر در اين کشور مردم سالاري هم وجود دارد در درجه اول اين مردم سالاري مقتبس از اسلام است و در درجه دوم تنها به واسطه ولايت است که افاده معناي الهي مي کند.
جمهوري اسلامي
«پايان سركرده صهيونيستهاي عرب»عنوان سرمقاله روزنامه جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد:
حسني مبارك رئيسجمهور 83 ساله مصر اين روزها به آخر خط رسيده است. گزارشها حاكي از آنست كه بيماري سرطان مري وي عليرغم انجام عمل جراحي در بيمارستان نظامي آلمان درحال پيشروي است و اين بيماري كه تاكنون به صورت يك راز از مردم مصر مخفي نگهداشته ميشد، حسني مبارك و متحدين غربياش را به واقعيت روزهاي آخر يك حكومت فرعوني در مصر نزديك كرده است. در چنين وضعيتي چندان بيراه نيست كه برخي خبرگزاريها گزارش ميدهند حسني مبارك نيز به فرجام محمدرضا پهلوي، شاه مخلوع ايران دچار شده و بايد در شرم الشيخ، پذيراي مهمان جديدي به نام مرگ باشد.
هفته گذشته مجله بينالمللي "اكونوميست" عكس روي جلد خود را به مبارك اختصاص داده بود كه وي در آن با شمايل فراعنه مصر درحال فرو رفتن در خاك صحراي سيناست. اين نشريه كه انعكاس دهنده نظرات مقامات سياسي و اقتصادي غرب است در مقاله خود در اين باره مينويسد.
اين تصوير در واقع بيانگر شرايط فعلي مصر است كه دگرگونيهاي پرسرعتي را تجربه ميكند و گريزي از آن نيست و قطعاً باعث ايجاد نگرانيهايي در غرب شده است. اين نشريه فوق تخصصي و سطح بالاي اقتصادي سپس ميافزايد: "نگرانيهاي مردم مصر با نگرانيهاي غرب به صورتي بنيادين با يكديگر متفاوت است زيرا غرب يك متحد وفادار و باسابقه خود را از دست ميدهد كه 28 سال پيش پس از ترور انورسادات به عنوان چهارمين رئيسجمهور مصر كنترل اين كشور را برعهده گرفت و توانست اوضاع را در منطقه آنگونه كه به نفع آمريكا بود مديريت كند.
بر همين اساس آمريكا در سالهاي اخير علاوه بر كمك دهها ميليارد دلاري كشورهاي اروپايي، خود به تنهايي 60 ميليارد دلار براي ابقاي رژيم مبارك هزينه كرده است؛ هم پيماني كه موجبات پيشبرد روند شكست خورده سازش را فراهم آورده و از طرفي موجب جلوگيري از هرگونه تهديد امنيت اسرائيل شده است."
نگراني عميق غربيها از وضعيتي كه براي حسني مبارك بوجود آمده بي علت نيست زيرا نه تنها ميتواند بساط سلطه را در مصر برهم بزند بلكه باعث بهم خوردن توازن قوا به ضرر منافع آمريكا و رژيم صهيونيستي در منطقه خواهد شد. شايد به همين علت است كه صهيونيستها نميتوانند نگراني خود را از وضعيتي كه هم پيمان آنان در قاهره به آن مبتلا شده كتمان كنند و خاخام بزرگ اسرائيل و مقامات رژيم صهيونيستي در راستاي ارسال پيام و دعا براي سلامتي همسايه مطيع خود، از اعزام هيات ويژه پزشكي براي تحت نظر قرار دادن رئيسجمهور مصر مضايقه نكردهاند.
چندان بيراه نيست كه برخي محافل صهيونيستي معتقدند حسني مبارك براي آنها يك مهره قابل اعتماد و "سركرده صهيونيستهاي عرب" است و اين به خاطر خدماتي است كه وي در مسير تحقق سياستهاي صهيونيستي و به سازش كشاندن و به عبارت بهتر ذليل كردن رژيمهاي عرب و ايجاد امنيت براي صهيونيستها انجام داده است. قطعاً اين نگراني براي صهيونيستها و غربيها اهميت دارد كه پس از مبارك، چه سرنوشتي درا نتظار آينده منافع نامشروع آنها در خاورميانه خواهد بود و چگونه ميتوانند اين خلا را پر كنند زيرا آنها مطمئنترين مهره و باسابقهترين متحد خود را در منطقه از دست خواهند داد ولي قطعاً اين واقعه براي مردم مصر يك فرصت استثنايي خواهد بود.
ابتكار
«اسلام ايراني يا عربي؟»عنوان سرمقاله روزنامه ابتكار به قلم محمدعلي وکيلي است كه در آن ميخوانيد:
تاريخ انديشه سياسي در ايران همواره با اين سوال همراه بوده است که اسلام در ايران با اسلام در ديگر کشورها چه فرقي دارد؟به عبارت ديگر آيا اسلام در ايران همان اسلام در کشورهاي عربي است؟ نحوه پاسخگويي به اين سوال موجب پيدايش فرقهها و نحلهها شده است .بنابراين بحثي پردامنه است. اما به مناسبت طرح مجدد آن در فضاي سياسي جامعه، مروري کوتاه خواهيم داشت، آنچه مسلم است اينکه تنها زور و قدرت شمشير علت اسلام آوري ايرانيان نبوده است چون تاريخ نشان ميدهد که با شمشير و زور ميتوان مردم را مطيع کرد ولي قلب آنان را نميتوان تسخير کرد .روسري اجباري تا هنگامي است که تو سري همراه آن باشد.
سالها قبل از ورود اسلام به ايران، اسکندر مقدوني به ايران حمله کرد و تخت جمشيد را به آتش کشيد و ايران براي سالها تحت اشغال يونانيان باقي ماند اما او نتوانست کيش و آئين يونانيان و فرهنگ هلنيسم را بر ايران حاکم کند .ارمنستان چند صد سال بين ايران و روم دست بدست گشت ولي در نهايت آنان بر کيش مسيحيت باقس ماندند اگر اسلام ايرانيان تنها مرهون ضرب شمشير عربها بود، ميبايست در فراز و فرودهاي تاريخي دچار تحول گردد و مردم و نسلهاي بعد راه ديگري انتخاب نمايند . بنابراين نميتوان اسلام ايرانيان را به زور شمشير عربها منحصر کرد.
اينکه تمدن ايران به قبل و بعد از اسلام تقسيم ميشود نيز پايه علمي محکم ندارد .هيچ سند محکمي که نشان دهد وضعيت ايران قبل از اسلام چگونه بوده، وجود ندارد. روايتهاي موجود تابع نوع نگرش راوي است. راوي اگر طرفدار ايران قبل از اسلام بوده تصوير متمدنانه ارائه داده است .
واگر به ايران بعد از اسلام معتقد بود تصويري جاهلي و عقب مانده و ايراني خالي از دانشمند و کتاب معرفي کرده است. آنچنان که همين دوگانه تصوير در خصوص اروپاي قبل از مسيحيت نيز وجود دارد. آنچه ثابت و محرز است اينست که اسلام در ايران و مسيحيت در اروپا باعث شکوفايي اين دو تمدن گرديد.مسيحيت با پيشرفتش در اروپا به اقوام اروپايي علم، فرهنگ و ادبيات را به ارمغان آورد آنطور که امروز شاهدش هستيم والبته تمدن امروز غرب ريشه در تمدن باستانش هم دارد.
در ايران ما هم همچنين وضعيتي پيش آمد آنچه بنام ايران وايراني شناخته ميشود وآثار تمدني دارد،مربوط به بعد از اسلام است البته گوهر پيام زرتشت که عبارتست از گفتار نيک، کردار نيک، پندار نيک با آموزههاي اسلام در آميخت و فرهنگ ايراني- اسلامي را ساخت.
تهران امروز
«دولتمردان و گفتمان عوامگرا»عنوان سرمقاله روزنامه تهران امروز به قلم حسامالدين كاوه است كه در آن ميخوانيد:
وقار و متانت در رفتار و كردار و ادب در گفتار و كلام، از نشانههاي وزانت شأن يك سياست مرد است كه موجب اعتماد اذهان و جلب دلها به سوي او ميشود. تاريخ انقلاب اسلامي طي سه دهه اخير شخصيتها و چهرههايي بزرگ را به ياد دارد كه داراي چنين ويژگيهاي برجستهاي بودهاند، شهيد بهشتي، شهيد رجايي، شهيد باهنر، شهيد مفتح، شهيد دانشمند مطهري و ميتوان بر اين فهرست، نام صدها سياستمدار يا روحاني را افزود كه يا هماكنون در نعيم قرب دوست زنده و جاويدند يا از بزرگان و مفاخر و ذخاير سياسي ايران اسلامياند.
با همان ويژگيهاي پيشگفته و توسط شخصيتهايي همچون اشخاص ياد شده، پيام انقلاب اسلامي نخست تا ژرفاي جامعه ايران نفوذ و رسوخ كرد و به رهبري امام راحل به پيروزي رسيد و سپس اين پيام بزرگ كه استكبارستيزي و استبدادگريزي براساس آموزههاي وحياني و رحماني اسلام، از ويژگيهاي مهم آن بود در سراسر جهان منتشر شد و پيروان و طرفداراني بسيار يافت.
با اين همه،گويا برخي از سياستمردان و دولتمردان طرز رفتار و شيوه گفتار بزرگان سلف را فراموش كردهاند و از گونهاي لحن و گفتار استفاده ميكنند كه اگر در گذشته به علت سخافت آن باب نبوده، دستكم شاذ و نادر مينموده و ميتوان به ضرس قاطع ادعا كرد كه بزرگان عرصه سياست و بهويژه روحانيت سياسي در ايران، هرگز بدان زبان و لحن سخن نگفتهاند. در نظامي كه مستظهر به وجود ولايت فقيهي است كه صرفنظر از دارا بودن ويژگيهايي كه در قانون اساسي براي ولي فقيه برشمرده شده است، اديبي مبرز، خطيبي سخنور و ادب شناسي شهره است و همواره در رفتار و گفتار ادب و متانت را تا حد اعلاي آن رعايت مينمايد، بسيار نازيباست كه دولتمردان با رها ساختن لگام زبان، توسن كلام را به بيراههها بكشانند و گاه از هنجار خارج شوند اين «ديگران» ميتوانند شهروند يا شهروندان ايراني باشند يا حتي دولتها و اشخاص غير.
البته كه در رفتارهاي دولتهاي بيگانه اگر از ديد ما خطا و ناروايي ديده شود بيدرنگ به آن دولت بايد تذكر داده و شيوههاي مقابله به مثل در پي گرفته شود اما نميتوان به جاي برگزيدن زبان و كلام متناسب ديپلماتيك، به ناسزاگويي و دشنام دادن اكتفا كرد، چنين كاري شأن يك دولتمرد نيست.
به نظر ميرسد، تغيير در گفتار دولتمردان، تبديل به يك روش شده است، گويا دولتمردان تمايل دارند بهگونهاي ديگر سخن بگويند و از اساس در ادبيات سياسي ايران، دگرگوني ايجاد كنند. نقد رئيس قوهقضائيه بر سخنان رئيس دولت از همين ديدگاه قابل بررسي و در خور تامل است.
گويا كار به جايي كشيده است كه رئيس قوه قضائيه مناسب ميبيند به رئيسجمهوري درباره شيوه گفتارش، تذكري تلويحي دهد و او را متنبه سازد كه روش گفتاري مناسبي ندارد اما موضوع استفاده از ادبيات و گفتار خاص منحصر به رئيسجمهوري نميشود، به نظر ميرسد كه برخي از دولتمردان درصددند از رئيس خود پيشي بگيرند و در اين زمينه پيشتاز شوند. به عنوان نمونه آقاي رحيمي، معاون اول رئيسجمهوري در جمع روساي آموزشوپرورش مناطق سراسر كشور، استرالياييها را گلهدار توصيف ميكند و ميگويد: كرهايها هم بايد سيلي بخورند تا آدم شوند.
نمونهاي از شيوه بيان معاون اول رئيسجمهور در برخورد با دولتهاي بيگانه است و البته رئيس قوه قضائيه در نقد خود از احمدينژاد نمونههايي از طرز بيان وي را در برخورد با افراد و چهرههاي داخلي، بيان كرده است. گرچه ممكن است چند روزي دستمايه توجه لايههايي از افكار عمومي شود، اما هرگز عمق استراتژيك نخواهد يافت به عنوان مثال به گفتار و ادبيات امامان معصوم و به تبع آن امام راحل و مقام معظم رهبري ميتوان اشاره كرد كه برآمده از زباني فخيم، مهربان، محكم اما مودب و متين است. ادبيات رهبر فقيد و رهبر كنوني نظام جمهوري اسلامي ايران، نمونهاي مطلوب براي سياستورزان و دولتمردان است تا با تاسي از ادب و گفتار اين دو بزرگوار، شيوه گفتار و زبان خود را بپالايند.
كيهان
«اين بدعت بايد متوقف شود»عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم حسام الدين برومند است كه در آن ميخوانيد:
اين يادداشت در پي آن نيست براي خود صلاحيتي جعل نمايد و در ادامه خود را بر مسند خطير قضاوت بنشاند و در فرجام كار حكمي- به صواب يا ناصواب- صادر كند و شخصي را- حقيقي يا حقوقي- مقصر بخواند و طرف مقابل او را تبرئه نمايد.
ناگفته پيداست آنچه سبب گرديده اين سطور قلمي شود تنها در ذيل فصل «رسالت و تعهد مطبوعات» مي گنجد.
بنا بر آموزه هاي اخلاقي و اسلامي كه از جمله امام راحل عظيم الشان بارها نسبت به آن تاكيد مي فرمودند؛ اصحاب قلم نه تنها نسبت به چيزهايي كه مي نويسند در برابر مردم و در پيشگاه حضرت حق مسئولند بلكه نسبت به مواردي كه بايد مي نوشتند و ننوشتند مسئوليت دارند و اين ننوشتن خود محل پرسش و سؤال و مؤاخذه خواهد بود.
از همين روي؛ فارغ از مصلحت سنجي هاي نسبتا متداول و احتياط هايي كه معمولا مضراتش بر منافعش مي چربد و مجددا تاكيد مي شود از باب اين كه مطبوعات بايد چشم بينا و گوش شنواي مردم باشند، در ايامي كه اختصاص به اصحاب مطبوعات و رسانه دارد يك معضل كه متاسفانه به تدريج به بدعت مذمومي مبدل گشته واكاوي خواهد شد.
اما اجازه بدهيد قبل از آن كه مقدمات بحث فزوني بگيرد به اصل موضوع بپردازيم. چند وقتي است كه متاسفانه هر مشكل و اختلاف نظري كه ميان مسئولان و مديران كشور در حوزه هاي مختلف به وجود مي آيد، معمولا رسانه اي مي شود و بي آن كه چاره انديشي صورت بگيرد و راه حل مناسب براي آن در نظر گرفته شود اين افكار عمومي هستند كه بايد اين بگومگوهاي تمام نشدني را به اجبار گوش دهند و بعضا با كش دار شدن موضوع در ابهام و سردرگمي باقي بمانند.
آنچه باعث نگراني و دغدغه مردم شده است شيوع معضلي است كه به تدريج در قامت يك بدعت مذموم و ناپسند در ميان مسئولان رواج يافته است.
بي شك در هر جامعه و كشوري اختلاف نظر ميان مسئولان و مديران وجود دارد و بعضا اين اختلاف نظرها مي تواند به بالندگي و پويايي آن جامعه در مسير پيشرفت و تعالي كمك تاثيرگذاري داشته باشد اما متاسفانه معضلي كه هم اكنون جامعه ما به آن گرفتار شده اين است كه مديران و دست اندركاران و مسئولان نظام در حوزه هاي مختلف سياسي، اقتصادي، قضايي و حتي ورزشي بنا را بر اين گذاشته اند تا اختلاف نظرها- كه در بسياري موارد امري طبيعي است- را از طريق «تريبون هاي عمومي» حل نمايند!
سياست روز
«زير بناي تروريسم»عنوان سرمقاله روزنامه سياست روز به قلم علي تتماج است كه در آن ميخوانيد:
آمريكا كه همواره با طرحهاي مختلف سعي در سرپوش نهادن بر جنايات خود و توجيه سياستهاي جهانياش است در گزارش جديد خود در مورد تروريسم ضمن اعلام ادعاهاي واهي كشورهايي مانند كوبا، ايران، سوريه، سودان و... را در رديف حاميان تروريسم قرار داده و بار ديگر بر به اصطلاح تلاش آمريكا براي مقابله با گروههايي مانند طالبان و القاعده تاكيد كرده است. آمريكا كه همچنان در توهم دوران سلطه بر جهان قرار دارد براي اجراي اهداف توسعهطلبانهاش همواره به واژه سازي و طرح سناريوهايي پرداخته كه به واسطه آنها بتواند افكار عمومي را با اهداف خود همسو سازد.
اعمال فشار بر كشورهاي مخالف و وادار ساختن آنها به تسليم شدن در برابر اهداف و خواستههاي آمريكا از ديگر اهداف اين طراحيها بوده است. از جمله اين واژهسازيها تروريسم و مبارزه با آن ميباشد. واژهاي كه آمريكاييها پس از حوادث 11 سپتامبر آن را از اصول جهاني خود قرار دادند. آنها واژه تروريسم را چنان تعريف كردند كه كشورها و گروههايي كه در مغايرت با اهداف آمريكا گام بردارد تروريست و محكوم به نابودي هستند و هر كه در كنار آمريكا قرار داشته و مطيع آن باشد ضد تروريسم است. آمريكاييها در 9 سال گذشته براي توجيه اقدامات خود در به اصطلاح مبارزه با تروريسم كه در اصل مقابله با مخالفان نظام سلطه و استمرار اشغال كشورها ميباشد گزارشهايي را منتشر ميكنند.
دستگاههاي نظامي و اطلاعاتي آمريكا در جديدترين گزارش خود در كنار توجيه جنگ افروزيها و كشتارهايشان در افغانستان ، پاكستان و عراق بارديگر ادعاهايي را عليه كشورهايي مطرح كردهاند.
اين ادعاها در مورد تروريسم در حالي از سوي آمريكا مطرح شده كه بررسي تحولات جهاني تروريست واقعي اصليترين عامل بحرانهاي جهاني راآشكار ميسازد.
بررسي پرونده طالبان و القاعده نشان ميدهد كه اين گروهكهاي تروريستي رسما از سوي آمريكا و به نام مقابله با شوروي سابق و اجراي اهداف آمريكا در منطقه ايجاد شدهاند چنانكه هيلاري كلينتون وزير خارجه آمريكا صراحتا به اين مسئله اعتراف كرده كه آمريكا عامل ايجاد و رشد آنها در منطقه شده است، اسناد و مدارك نشان ميدهد كه گروههاي تروريستي مانند منافقين، جندالله، پ.ك.ك و دهها گروهك تروريستي ديگر در جهان مستقيما از سوي آمريكا حمايت شده و با به چالش كشاندن امنيت كشورها به دنبال اجراي اهداف آمريكا بودهاند، رژيم صهيونيستي كه بزرگترين تروريسم دولتي ميباشد كه ترور انسانها را در اولويت خود دارد از حمايت همه جانبه نظامي و سياسي و اقتصادي آمريكا برخوردار است چنانكه نمونه آن را در قبال يورش كماندوهاي رژيم صهيونيستي به امدادرسانان ناوگان آزادي و سكوت واشنگتن در برابر كشتار هزاران فلسطيني توسط اين رژيم ميتوان مشاهده كرد، آمريكا با كشتار صدها هزار نفر در افغانستان و عراق با بهانههاي واهي جنايتي بزرگ و ضد بشري را رقم زده است، سياستهاي نظامي گرايانه و سلطه طلبانه آمريكا در آفريقا هم اكنون هزاران نفر را قرباني ساخته است، در بسياري از نقاط جهان گروههاي جدايي طلب با حمايت آمريكا امنيت كشورها را تهديد ميكنند، كشورهاي اروپايي متحد آمريكا بويژه آلمان ، فرانسه و انگليس در حالي مشاركتي آشكار با جنايات آمريكا دارند كه همين كشورهاي مدعي حقوق بشر در برابر تجاوزگري و ددمنشي صهيونيستها راه سكوت در پيش گرفتهاند، در شرايطي كه جهان خواستار خلع سلاح هستهاي است باراك اوباما رئيس جمهور آمريكا علنا كشورها را به حمله هستهاي تهديد ميكند و...تنها گوشهاي از فعاليتهاي تروريستي آمريكا و متحدان آن و حمايتهاي آنها از بزرگترين تروريسم بين المللي يعني رژيم صهيونيستي است.
دنياي اقتصاد
«صادرات اشتغال؟»عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم دكتر فرخ قبادي است كه در آن ميخوانيد:
آمارهاي رسمي نشان ميدهند که نرخ بيکاري طي يک سال اخير رو به افزايش داشته است.
سخنان مسئولين دولتي و نمايندگان مجلس ترديدي باقي نميگذارد که ايجاد اشتغال و مهار نرخ بيکاري يکي از مهمترين دغدغههاي فکري متوليان اقتصاد کشور است. يکي از اساتيد دانشگاه تهران که با شرايط اقتصادي و سياسي کشور نيز به خوبي آشنا است، اخيرا در وبلاگ خود و تحت عنوان «بحران اشتغال، معضل اصلي دولت» نوشته است: «در شرايط کنوني، وضعيت اشتغال و افراد بيکار در جامعه بحراني است و با توجه به بيکاري متراکم از سالهاي گذشته،اين موضوع به يک اولويت اصلي و مساله حساس براي کشور تبديل شده است. به طور قطع، اولويت اصلي دولت درحال حاضر، با توجه به شرايط کنوني اقتصاد در کشور و شرايط حاکم در جهان، بايد رفع بيکاري .... باشد.»(1)
دراين شرايط جاي شگفتي است که چرا سياستگذاران اقتصادي ما نسبت به پديده مخرب «برون مرز سپاري» (Offshoring) حساسيت چنداني از خود نشان نميدهند. برون مرز سپاري، به معناي سفارش توليد کالا توسط شرکتهاي داخلي به کارخانههاي خارجي است. در برخي موارد، کالاي برون سپاري شده تماما و با نام و نشان شرکت داخلي در خارج توليد شده و (معمولا به صورت غيرقانوني) وارد و در بازار داخلي توزيع ميشود.
در موارد ديگر، صرفا عمليات برچسبزني يا بستهبندي در داخل صورت ميگيرد. در بعضي موارد نيز قطعات وارد شده در داخل کشور سرهم و بسته بندي ميشوند. در تماماين موارد، آنچه که صورت گرفته صادرات شغل به خارج کشور است که دقيقا با تلاش دولت براي افزايش اشتغال داخلي مغايرت دارد.اين پديده که تا چندي پيش در سطحي محدود و در برخي صنايع خاص، مشاهده ميشد، در دو سال گذشته به شدت گسترش يافته و علاوه بر افزايش بيکاري، دوام و بقاي توليد داخلي را به مخاطره افکنده است. در حقيقت، رواج اين «شيوه توليد»، کار را به جايي رسانده که بنگاههايي که به هر دليل، همرنگ جماعت نشوند و بهاين راهکار روي نياورند